پیش-خوان: حسب دستور سلطانی مقرر گردید تا حسب الحال و ذکر شریف اصحاب جوار این بیت مجازی بنگاریم تا باب مرافقت و ملازمت مفتوح گردیده و اسباب فراحت ذات و امداد حیات و فراغت بال و خوشوقتی یاران فراهم آید-انشا الله-
پس با کبار عالم بلاگ آغاز می گنیم که:
ذکر شریف حاج شیخ محسن باقرلو حفظه الله (قسمت اول و شاید هم آخر)
آن آب چشمه بقا، آن عمود خیمه رفقا، آن بیننده ویژه رازبقا، آن پیشانیش گسترده تا قفا، آن دوستدار پایداری صلح و صفا، آن ناکرده حتی بر مورچه جفا، آن صلح دهنده پشه با مگس، آن عشق کنسرو عدس، آن درتعمیر کولر آبی افتاده از نفس، آن سید عباس موسوی را تالی ، آن لیدر تماشاگران استقلالی، آن هلاک نوشابه پرتقالی، آن پیوسته به جرگه مردان سبیلو، آن بنشسته با یاران خوابالو، آن گفته به داییش خالو، مقتدانا و سرورنا شیخ محسن باقرلو –حفظه الله- از اعاظم عالم بلاگ بود و هم از کبار ایشان، آنچنان که شیخ الرییس احسان الله خان جوانمرد –حفظه الله- که خود از اوتاد سرزمین لکستان بودی در وصف ایشان فرمودی: "به خدا در عالم بلاگ سه روز رخت افکندمی و هر جنبنده که جنبیدی رصد کردمی و هیچ عظیم الجثه تر نیافتم از شیخ محسن مگر مولانا سید عباس موسوی". پس در عظمت ایشان ناقلان نقلها بسته اند و کاتبان کتابها نگاشته اند، نگاشتنی.
کار او کاری عجیب بود و قول او قولی غریب. آغاز کار وی را مولانا سعید تستری در حاشیه مجمل الفولاد چنان نقل کند از شیخ احسان جوانمرد-رضی الله عنه- که:
"روزی به در دکان فلافلی بنشسته بودیم در صحن مکتب عالیه و فلافل خویش میگازیدیم، گازیدنی. شیخ محسن را بدیدیم که وارد شده و در حال بر سَبیل شیداییان الفاظ با خود مکرر می کرد. احوال وی جویا شدیم و سر آن کلمات که بر زبان می راند. گفت شعری است که دوش سروده ام. گفتیم برخوان و گفت:
به به که پنجره بازه
دم خر کمی درازه
خانم بابات با ما نمی سازه
فولا قهرمان میشه
به لطف یزدان و بچه ها.
و ما را از شدت خنده رعشه بر اندام در افتاد. لیک از دل کوچک و پروانه ای وی حذر کرده و وی را نهیب ندادیم که دریابد آنچه خواند معر بود نه شعر، پس او را ملاطفتی کردیم و دلجویی نمودیم عظیم. پس وی را جو چونان بگرفتی که زان روز تا کنون دست از سرودن و نوشتن برنداشتی و یک دم خلق را آسوده به حال خود وا نگذاشتی به سبب این جوگیری عظیم که بر وی عارض گشت."
گویند که آوازه شهرت وی و کراماتش چونان در پهن دشت گیتی بگسترده بود که حلقه مریدان وی از عداد شمار به درآمدی و در این مقال بین علما اختلاف اوفتادی لیک نقل است که چونان از فصاحت و بلاغت و بداعات ظریف و اقوال بدیع و لطیف در کتابت وبلاگ بهره بردی تا خود حلقه مریدان کامنتیه بگسترانیدی آنچنان که عِداد کامنتهایش از پنج صد فزونی بیافتی و در دم مدیریت به وی در خصوص عدم رعایت الگوی مصرف کامنت هشدارها بدادی و ترکیدن عنقریب کل پرشین بلاگ را یادآور گشتی، گشتنی. پس از همین روی به سبب کید حاسدان روی در محاق عزلت کشید.
و پیوسته در "اوقات فراغت" بسر می برد آنچنان که روزی مریدی از مریدان وی را بپرسید که: "ای استاد، اوقات فراغت را چون باشد و آن را چون باید پرکرد". گفت: "امروز بینی و فردا و پس فردا". پس آن روز تبنان بپوشید کردی و عکسها از خود بیانداخت انداختنی و فردا آن مردید را بگفت تا یک گونی تخمه آفتاب گردان چینی بخریدی و بیاوردی. پس خود پستی بنگاشت و آن عکسها اندر آن بیانداخت. پس جنگ بین الملل سوم را درانداختی و خود و آن مرید تا پس فردا بدین جنگ کامنتی بخندیدندی و کنار گود چندان پوست تخمه بپراکندی که خلابق از تجمیع آن عاجز بماندی و هیچ تخمه در گونی نماند. پس مرید را بگفت: "خود بیاموختی نحوه پرکردن اوقات فراغت؟" و مرید را حال چونان خوش گشت که گریبان چاک بکردی و جامه ها همه بدریدی و صیحه برکشیدی زین کرامت شیخ.
وی را واقعات غرایب خاصه بودندی. آنچنان که مولانا عباس موسوی نقل کند: "که روزی دبه شیره بر دست به در منزل شیخ بر شدم به قصد مجالست و ملازمت شیخ. فی الحال حلقه مریدان گسترده بود و شیخ-رضی الله عنه- وعظ می گفت ایشان را. همانجا به کنجی خزیدم که مگر مجلس آشفته نگرددد. شیخنا محسن-حفظه الله- بدید و اشارت کرد که پیش آ. به نزدیک استاد روان شدم. دبه شیره بر دستم بدید و بپرسید: "چیست این" عرضه کردم: "شیره". فی الفور انگشت بر آن بیافکند و قدری بر دهان بگذاشت و چون از خوردن فارغ بگردید فرمود: "شیرین است" در دم زین کرامت مریدان را وقت خوش گشت و صیحه ها بزدند و جامه ها بدرانیدند دراندنی، تا بدانجا که گشت ارشاد وارد بگشتی و مریدان را به جهت ارشاد از برای نوع پوشش جمع آری بکردی.
و از دیگر کرامات خاصه وی که شهرت عالمگیر داشته، هم یکی "سامانه خود تنظیمی رنگ زمینه" است که بر وبلاگ خویش بیافکندی تا چون صورت بنشانده بر "پروفایل" تبدیل بگرداندی، خود بر خود رنگ زمینه بلاگ به رنگ جامه وی مبدل بگشتی، گشتنی.
و آخر کار وی چنان بودی که پیوسته "وب" همی گفت و "وب" همی نوشت و وب همی خواند، تا بدانجا که به مقام "فنی فی الوب" که از مقامات خاصه عرفای بلاگیه بود و کس را تا کنون بدان مرتبت عظیم دست نرسیده بود، نایل آمده و پیوسته ذکر لب همی داشت: "وب...وب... انا الوب". پس این مقام شیخ مکر حاسدان و خبث تینت ایشان بقلقلاندی و بر سبیل عناد بر جنید نامه بنگاشتی و کید ها بیافکندی تا خود حکم بر قتل وی بداد و دستور رجم وی بگشاد. پس هریکی از معندان کامنتی بر سوی او روان بداشت و وی را بکوبید کوفتنی. تا بر سر بلاگ سر بلند بگردید و به لقائ محبوب نایل گشت.
نقل است که از وی بپرسیدند که: "استاد مگر شما را به قتل نرساندند پس چرا
الان زنده اید؟" و بگفت: "آخه اینم شد زندگی!"
خیرش از سر ما کوتاه مباد و بر سبیل هدایت امدادش از مسیر ما کم مگرداد. و حق نگهدارش باد.
صلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
بچه ها را جمع و جور میکنیم کوچ میکنیم یا اینجا یا پرشین بلاگ
خوشبحالت خونت را ساختی ...
منزل نو مبارک
ایشالله که خیرشو ببینی
ممنون.
مبارک باشه خونه ی نو ...
ممنون.
محشرررررررررر بود
خیلی خوب بود
از متنای اصلی دری هم اصلی تر بود.
مگه تا حالا نخونده بودیدش؟
السلام علیکم و رحمه الله !!!
منزل نو مبارک...
این واحه هنوز نکوچیده ؟
من با پرشین حال نمیکنم... به محمد هم گفتم. الان میرم منم بلاگ اسکای میسازم.
اینجا از اون خوشمزه بازی های آیکون و اینا خبری نیست ؟؟؟
سلام.
ممنون.
حتما ساختیدش خبرم کنید. خوشحال میشم.
واحه هم یدونه توی بلاگ اسکای داره. اما دلش نمیاد از بلاگفا دل بکنه.
نمی دونم آیکون داره یا نه.
راستی !
گمونم این قاط زدن بلاگفا زیر سر تو بوده ها !!!
از همون روزی که اون بلا سر وبلاگت اومد و گفتی یه موجود موذی داره مثه این فضائی ها توی فیلمای خارجکی وبت (که همون سیاره زمین باشه ) رو کنترل میکنه ، بلاگفا هم نیست و نابود شد !
( خودم الان آیکون میسازم )
[نیشخند]
مگه ما از شیرازی بلاد کفر نشین کمتریم سعید خان ؟ [شیطونک]
بله. زیر سر من و اون رفیقمه.
کوچیدیم... اینم آدرس مغازه مون !
آیکون از کجا گیر آوردی سعید خان ؟ قاچاقه ؟؟؟
[شیطونک]
نه قاچاق نیست، سهمیه است فقط به شرکت نفتیا میدن. آخه یه مقدار محدودی وارد کردن.
سلام
حالا چه جوری باید وارد فضای مدیریت شد فقط می خواهم پسورد رو عوض کنم راهنمایی بفرمایید لطفا!
الان میگم خدمتتون کمی صبر کنید.
من ممنونم اما یه دو روز صبر بفرمایید بلاگفا حالش خوب می شه
حالا هر وقت حالش خوب شد همه برمیگردیم همونجا.
چرا به پرسش من پاسخی داده نشد؟!
ببخشید اولا که شما اسمتون را نفرمودید و ثانیا سوالتون را.
اسمم که واحه است پرسشهام همون بالایی ها دیشب یه کامنت اینجا گذاشتم ثبت نشده ظاهرا!
فکر کنم با اون ایمیل به پرسشهاتون جواب دادم. نمیخواهید بنویسید؟