مجیدحمید

عاقبت فرار از مدرسه

مجیدحمید

عاقبت فرار از مدرسه

فرصت


- وقت تنگه پسر؛ وقت تنگه... برای آدم حسابی شدن وقت تنگه.

نظرات 10 + ارسال نظر
م.ت یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

نگاه کن ها، همه ی اتفاق ها گذاشته بودند همین دو روزی که ما می رویم مسافرت بیفتند!
خانه ی موقتی تان با تاخیر مبارک! واقعا امیدوارم بلاگفا کاملا درست شود تا زودتر برگردید سر خانه زندگیتان.


در مورد این پست:
بله, همینطور است. وقت خیلی تنگ است. خیلی. حتی ممکن است تنگ تر از آن چیزی باشد که تصورش را می کنیم.

همینه دیگه بی خبر تشریف میبرید مسافرت فکر نمی کنید مدیریت بلاگفا دست تنها چیکار باید بکنه؟

سوفی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ق.ظ

در تائید پست جنابعالی:

الفرص تمر مر السحاب، فغتنموها... فکر کنم فرمایش مولاس.

پست من نبود. این هم دیالوگی از سریال زیر هشت بود. معرکه است دیالوگهاش. خصوصا اونهایی که نویسنده تو دهن عیوضی و عطا کاشته. ببینیدش فرصت کردید.



بله من هم فکر می کنم فرمایش مولا باشه.

[ بدون نام ] یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ق.ظ

البته راجع به املای جمله میدونم غلط زیاد داره...
فک کنم باید بنویسم فاغتنموه...

من به آدم شدن هم راضیم... حالا حسابی هم نشد، عیبی نداره. کاش بتونم یه روزی به خودم بگم خب... از جمادی مردم و نامی شدم، وز نما مردم ز حیوان سر زدم، حالا هم از حیوان فلنگ بستم و آدم شدم !!!

این کمی وقت رو خوب میفهمم یعنی چی... خوب !

نه فکر نمی کنم غلط املایی زیاد داشته باشه.


خوش به حالتون... ما که هم کم بودن فرصت را فراموش کردیم هم آرزوی آدم شدن را.

م . ح . م . د یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ

صلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

نه بابا ، وقت تنگ نیست ، حالا حالا ها وقت داریم ! نیشخند

چرا تو لینکها اسم من پایین تر از خانوم معلم شده ؟؟؟؟؟؟؟؟

گریه

سلام
خوش به حالت که وقت زیاد داری.

م . ح . م . د یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ

چراااااااااااااااااااا تایید نشد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گریه

دوست نداشتم تایید کنم

سوفی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

اونائی که کمتر آرزوی آدم شدن دارن معلومه که سخت مشغول عمل هستن... عمل به قانونهائی که برای آدم شدن، بودن و موندن خودشون وضع میکنن... با این حساب یه قدم از ما جلوتری سعید خان...

پایدار باشی...

خوبه که اینقدر خوش بین هستید و تفسیری به این خوبی از پیرامونتون دارید. ممنون اما من واقعا فکر نمیکنم از شما جلو تر باشم.

واحه یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ

یه حکایتی هست می گن یه عارفی پشت چهره ظاهری آدمها چهره حقیقی شون رو می دیده یکی از مریدانش می فهمه خیلی بهش التماس می کنه که استاد بهش بگه به چه شکلی می بیندش خیلی سالها اصرار می کنه تا بالاخره روزی استاد بهش می گه تو را به صورت یک خر می بینم! بعدها تا پایان عمر ورد این مرید که خودش استادی بوده برای خودش این بوده:

؛ ای خر تو آدم نمی شی ؛

من خیلی فک کردم شبیه چی هستم احتمالا یک موجود غریب!

مجیدحمید یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

پاسخ به کامنت بالایی واحه:
موجود غریب؟ همه ما غریب هستیم موجوداتی غریب و عجیب.



ضمنا اون جواب سوالهاتون را دریافت کردید در اون ایمیلی که ارسال کردم خدمتتون؟

آفازیک یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ

وقتی همتش نباشه کمی و زیادی وقت توفیری نداره.

شاید.
اما فکر کنم این جمله را برای امثال من بی همت گفته باشند.

سارا صدگل یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://100gol.blogsky.com

یک هفته نبودما ! نتونستین از بلاگفا مواظبت کنین؟ :)
خیر نبینه الهی چقد پخش و پلا شدیم هممون!

*
آدم شین دیگه وقت تنگه ...

جدی ها همه این خرابی زیر سر خودت و "م.ت" بود.

چشم میشیم. آدم را میگم ها.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد